مهدی

مهدی جان ...

 

دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.

 

جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت

 

دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است

 

 اشک سرخ می بارد به خود می گویم :

 


" آقایم باز هم نیامد.....



درست جمعه ها ،

 

 وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای

 

که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود

 

با خود می گویم این درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که



** او خواهد آمد **



و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد

 

و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :

 


مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا...

 

امروز هم از صبح منتظرت بودم.

 

خانه دلم را آب و جارو كرده بودم براي تو.

 

چشم هايم از پگاه، يكسره به در بود.

 

گوش هايم را سپرده بودم به سمت هر صدايي كه

 

ميتوانست نشاني از تو را به همراه داشته باشد.

 

مي دانم قابل نيستم،اما خيلي دلم مي خواهد ببينمت؛

 

جمعه ها، همه جمعه ها،ديدگانم را به سمت آمدن تو مي دوزم؛

 

دلم نيز پيوسته سرك مي كشد تا ببيند چه هنگام مي آيي.

 

گوش هاي من،صادقانه عاشق صداي تو هستند.

 

نه من تنها؛كه همگان، انتظار ديدن روي تورا دارند.

 

همه دوستت دارند. همه عاشق تو هستند.

 

دنيا،بي تو فاقد گل و عطر معناست.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاريخ : جمعه 14 آذر 1393 | 15:40 | نویسنده : montazer |